تنهایی نگرانی از مرگ را تشدید میکند، در فرهنگ ما اغلب دیواری از سکوت و جدایی اطراف مرگ کشیده شده است و هرگاه از مرگ سخنی به میان میآید دوستان و اعضای خانواده سعی میکنند از وارد شدن به آن اجتناب کنند، چراکه از این میترسند حرفی بزنند تا به نحوی باعث ناراحتی اطرافیان شود؛ همچنین افراد معمولاً در مورد مرگ خودشان همصحبتی نمیکنند شاید جالب باشد، بدانید یونانیان باستان معتقد بودند وقتی زمان مرگ انسان فرامیرسد خدایان یونان هم احساس ترس میکنند!!
این تنهایی روزمره تأثیر خود را اینگونه اعمال میکند: فرد در تنهایی بیشتر از مرگ میترسد و از آن بهشدت گریزان است و اغلب مرگ برایش مفهوم جدایی و تنهایی دارد. آنها سکوت میکنند مبادا که علاقه دیگران به ایشان با شناخت دنیای ناامید و نگرانشان از بین برود. حتی در افرادی هم که از نظر جسمانی سالماند ولی نگرانی از مرگ رادارند این احساس طردشدگی توسط اطرافیان وجود دارد. البته تنهایی ترس را تشدید میکنند همچنان که ویلیام جیمز یک قرن پیش گفت “هیچ تنبیهی بدتر و دردناکتر از این نیست که فردی توسط تمام اطرافیانش طرد شود و جامعه و هیچکس توجهی به او نکنند”.
نوع دوم تنهایی، تنهایی در عالم هستی است که ریشه در فاصله بین هر فرد با سایر افراد جامعه دارد. این فاصله درنتیجه این اندیشه به وجود آمده است که هر یک از ما بهتنهایی به درون این عالم آمدهایم و مجبوریم بهتنهایی خارج شویم. درواقع هریک از ما انتظار داریم که دنیا تنها به کام ما و فقط برای ما بچرخد. در قرن هجدهم امانوئل وانت این فرضیه را مطرح کرد که همه ما وارد و ساکن دنیا شدیم که پیش از ما به خوبی ساختهشده و متعلق به همه ماست. امروزه میدانیم که هر فرد با تکیهبر دستگاه عصبی و هوش خود نقش واقعی و مشخص خود را در این دنیا به عهده دارد. بهبیاندیگر هریک از شما فاکتورهای بالقوهای دارید که هر وقت با موقعیت ویژهای مواجه میشوید بهطور ناخودآگاه و خودکار این توانایی به شما کمک میکند که با روش منحصربهفرد خودتان با آن برخورد کنید؛ بنابراین تنهایی در عالم هستی هم به سیستم بیولوژیکی شما و هم به دنیای غنی و معجزهآسای درونی شما برمیگردد که در هیچ فرد دیگری به همان شکل و روش، مطلقاً وجود ندارد. سینما در اندیشه من بوی پالتویی از پوست برره ایرانی که مادرم میپوشید، هیجان و شادی روز ولنتاین در مدرسه ابتدایی، بازی شطرنج با پدرم و کارت بازی با عمویم روی میز قرمزی که از چرم و چوب آبنوس درستشده بود. این خاطرات و هزاران خاطرات دیگر که بهاندازه ستارههای آسمان زیاد است فقط و فقط مختص من است هر کدام از این خاطرات همچون تصویری محو در ذهنم نقش بسته و با مرگ من از خاطرم میرود هر یک از ما در زندگی شخصیمان بارها تنهایی را به اشکال مختلف تجربه کردهایم ولی تنهایی در عالم هستی کمتر برای ما ملموس است فقط موقع فرد به یاد آن میافتد که پیر شده و خود را به مرگ نزدیکتر میباید. در چنین. مواقعی به این حقیقت میاندیشیم که به زودی دنیای ما ناپدید میشود و هیچیک از عزیزان نمیتواند. در این سفر به سوی مرگ همراه و همسفرمان باشد.
تاریخ و افسانهها لبریز از داستان افرادی است که میخواستند در مقابل تنهایی پس از مرگ بایستند. خودکشیهای دستهجمعی یکی از این موارد است یا اینکه دربسیاری از فرهنگها پادشاهان فرمان میدادند که پس از مرگشان برده زندهای را همراهشان دفن کنند یا هندیهایی که زن بیوه رتبه همراه همسر متوفیاش میسوزاند. دریکی از روستاهای چین که در تنگۀ بیآب و علفی در بس پلاتو قرار دارد اگر مردی مجرد بمیرد خانوادهاش زن مردهای را از گورکن میخرند و به همراه پسرشان به خاک میسپارند. اینها همگی نشان از ترس هستیشناسی ما از تنهایی و مرگ دارد اما ترس از سخن نگفتن آن موجب شده است که ما از پذیرش این واقعیت غافل شویم که تنهایی بخش وسیعی از ماست که باید با خود یدک بکشیم. هریک از در این جهان منحصربهفردیم و با روش خودمان میتوانیم جهان را نگاه کنیم!
اروین یالوم
رواندرمانی اگزیستانسیالیسم