برای دریافت مشاوره تماس بگیرید
۰۹۱۹۰۸۱۲۱۸۸ ۰۲۱۹۱۰۳۱۸۱۰ ۰۲۱۹۱۰۳۱۸۰۷

چرا از زندگی لذت نمی‌بریم؟

چرا از زندگی لذت نمی‌بریم؟

چرا از زندگی لذت نمی‌بریم؟

از آنجا که همه چیز تغییر می‌کند، با این حال ما پیوسته در این فکر هستیم که لذت را به حداکثر و درد را به حداقل برسانیم، پس طبیعی است زندگی تا این حد برای ما مشکل و تنش زا باشد. هر کاری هم که بکنیم لذت می‌گذرد و درد می‌آید (البته خواهیم دید که درد هم می‌گذرد و لذت می‌آید) و چون موجودات هوشمندی هستیم خیلی زود یاد می‌گیریم که همه چیز گذراست. دانستن این موضوع برای همه ما احساس ناراحتی و نارضایتی خاصی ایجاد می‌کند. حتی در دل لحظات لذت‌بخش، از این واقعیت آگاهیم که این لحظات دوامی ندارد. اردوی تابستانی به زودی تمام می‌شود، لحظات خوش‌سفر با دوستان تمام می‌شود، لحظات خوش دانشجویی، نامزدی و… می‌گذرند یا اینکه از کار خود اخراج می‌شویم. اکثر ما از بی‌پولی، بیماری و مرگ می‌ترسیم. وقتی متوجه می‌شویم که همه چیز واقعاً گذراست، ترکیب اصل لذت بافکر کردن بی‌وقفه به کابوسی برای هر اتفاقی تبدیل می‌شود. می‌خواهم برای فهم بهتر این مطلب داستانی را بیان کنم.

محمد مردی 35 ساله بود که به سختی کار می‌کرد تا شرکت و کسب‌وکار خود را همیشه به بهترین روند اداره کند و به‌ندرت از کارش مرخصی می‌گرفت. بالأخره بعد از اصرار چندماهه همسرش تسلیم شد و یک‌هفته‌ای را مرخصی گرفت و برای رفتن به سواحل خلیج‌فارس با همسرش برنامه‌ریزی کردند. روز حرکت فرارسید محمد مضطرب بود از اینکه کارهایش را نیمه‌کاره رها کرده بود عصبی بود و از طرفی هم می‌ترسید جای خوبی را برای تفریح انتخاب نکرده باشد و همسرش احساس لذت از مسافرت نکند. اولین روزها هیجان‌انگیز بودند آن‌ها از مسافرت خود به خوبی لذت می‌بردند و مداوم در گردش بودند و به دنبال جاذبه‌های تفریحی جدید می‌گشتند. با این حال محمد خیلی زود با این فکر درگیر شد که یک هفته زیاد هم طولانی نیست، روز سوم چنان آشفته بود که می‌گفت «لعنتی نصف وقتمون گذشت» عمراً بتونیم از همه امکانات و تفریحات اینجا دیدن کنیم، چند روز آخر محمد مداوم در فکر این بود که چرا زمان زود می‌گذرد و این فکر آزارش می‌داد تا جایی که لذت تفریح را از او گرفت. بالأخره سفر تمام شد اما محمد هیچ لذتی از این مسافرت نبرد چون مداوم بافکرهای مختلف خودش را آزار می‌داد و از بودن در لحظه دور می‌کرد.

بیشتر ما صبح تا شب مشکل محمد راداریم به خوبی از بودن در لحظه‌ها لذت نمی‌بریم و مداوم به فکر انجام کاری یا ترس از تمام شدن لحظه‌های خوش و آغاز درد هستیم. به همین صورت لحظه‌های زندگی‌مان را از دست می‌دهیم و دائم در آینده یا گذشته و ترس از تمام شدن و آغاز شدن دردها سیر می‌کنیم. به‌طور مثال تاکنون به این موضوع دقت کرده‌اید که هیچ‌گاه نمی‌توانیم پایگاه ثابتی و رضایت بخشی در سلسله‌مراتب اجتماعی به دست بیاوریم؟ دختر باهوشی که در دبیرستان از عملکرد بهتر خود احساس غرور می‌کرد و آرزوی او رفتن به دانشگاه بود، وقتی به دانشگاه می‌رود و خود را در میان افرادی شبیه خود می‌بیند احساس ناامیدی می‌کند. این قانون وجود دارد که ما پیوسته سطح توقعات، لذت‌ها و آسایش خود را تعدیل می‌کنیم، در جوانی خریدن یک آپارتمان کوچک احساس خوبی به ما می‌دهد اما وقتی به آن رسیدیم، چند سال بعد قطعاً به خانه‌ای بزرگ‌تر نیاز داریم و این کار در تمامی بخش‌های زندگی به همین نحو است درواقع مقیاسی که برای موفقیت و رضایت خود درجه‌بندی می‌کنیم دائماً در تغییر است اما کی فرصت لذت بردن از لحظاتمان را برای خود در نظر می‌گیریم؟ آیا تاکنون رسیدن به اهدافتان برای شما رضایت پایدار فراهم کرده است؟ آیا ذهنتان به تصور اینکه شادمانی در آینده منتظرتان است از تجربه لحظه حال فرار کرده است؟ در اینجا می‌توانم جمله‌ای از ویکتور ئفرانکل نقل کنم که می‌گوید

لحظه‌های زندگی را پشت سر گذاشتیم تا به خوشبختی برسیم غافل از اینکه خوشبختی همان لحظه‌هایی بود که گذشت!!

بسیاری از ما به این سبک زندگی عادت کردیم که با خود بگوییم دوست دارم زودتر مدرسه‌ام تمام بشه به دانشگاه برم، دانشگاهم زودتر تموم بشه مشغول به کار بشم و ازدواج کنم، بیشتر کارکنم خونه بخرم، بازنشست بشم و…

اما در این مسیر هرگاه به مرحله قبل نگاه می‌کنیم احساس می‌کنیم که گذشته‌ها بهتر بود!! اما این ذهن ماست که نمی‌گذارد از هیچ‌کدام مراحل به خوبی لذت ببریم و حسرت نخوریم. این بخشی از عملکرد معیوب ذهن ماست که اجازه لذت بردن را از ما می‌گیرد بخش‌های زیادی از سبک زندگی و نحوه تفکر ما هست که نمی‌گذارد از زندگی آن‌چنان که هست لذت ببریم که در پست‌های بعدی با آن‌ها آشنا می‌شویم و راه‌هایی را می‌آموزیم که خود را در مقابل چنین تفکراتی مجهز کنیم.

نوشته های مرتبط
یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.فیلد های مورد نیاز علامت گذاری شده اند *